سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلید یکی از پر کاربردترین و مفیدترین ابزاریه که همه ما در طول روز ازش استفاده می کنیم .
حالاااااااااااا .... دم ما آدما گرم که اینقدرم ازش استفاده می کنیم زرت و زرتم هممون کلید گم می کنیم ! 
به همون دلیلی که بالا گفتم احتمالن هممون حداقل یه بار رفته باشیم مغازه کلید سازی ، دیدید چه جوری کلید درست می کنن ؟
چقدر خوبه که بعضی از آدما بلدن برای هر قفلی و هر دری کلید بسازن .
حالا دیدید یا شنیدید بعضی چیزا و حتی بعضی از آدما خودشون حکم کلید رو دارن ؟!                      
خوب ، بذارید مثال بزنم ...
مثلن به نظر من محبت کلید همه ی قلباس ، صداقت کلید آرامش وجدانه و...
بعضی از آدما هم خودشون کلیدن !
خدا نکنه گیر یه آدم کلید بیافتید که چنان کلید می کنه بهت و قدم می زنه رو اعصابت که از هر چی کلید و دسته کلیده حالت به هم می خوره !!!
نه ... این که نشد مثال .
مثلن تا حالا شده کارتون تو یه اداره و سازمانی گیر کنه و یه آدم با معرفت ، با وجدان ! بیاد و ( نمی گم با پارتی بازی ) با استفاده از خاصیت کلیدیش دری که پشتش موندیو باز کنه ؟!!!
نه... اینم نشد مثال خوبی .
اما...... اما بعضی آدما نفسشون ، وجودشون برای بقیه برکت و کلید . و این دیگه به زرنگی و فرصت طلبیه ما بر می گرده که چه قدر می تونیم استفاده کنیم از وجودشون . بعضی از آدمای بزرگ و علما حکم کلید رو دارن برای بقیه .  زیادن از این آدمایی که ما از دستشون دادیم و بی بهره موندیم از وجودشون  ، اما قدر بقیه رو بدونیم تا راحت تر بتونیم قفلای زندگیمونو باز کنیم .
بعضی چیزا هم حکم کلید دارن . مثل نماز که کلید بهشته .
بعضی روزا هم کار کلید رو انجام می دن .مثل روز عرفه . شبای قدر و روز دحو الارض و کلی روز خوب رو از دست دادیم . نکنه روز عرفه هم بره و ما سرمون بی کلاه بمونه .
یادمون نره اول برای امام زمان (عج) و بعد برای همدیگه و آخرش برای خودمون دعا کنیم .

 

                                             شاه کلید
سه شنبه 86 آذر 27 | ساعت 11:39 عصر                     نظرات دیگران [ نظر]

لبیک الهم لبیک ان الحمد والنعمه لک الملک لا شریک لک لبیک
 چه قدر شیرین است آری گفتن به خدا ، خدایی که شریک و همتایی نداری ، خدایی که هر چه حمد و ستایش است از آن توست ، خدای بزرگ ، خدای کریم ، خدای رحیم ، خدای ستار العیوب ... خدای من ، من آمدم و توبه کردم و هیچ بودن خود را در برابر پیشگاهت فریاد کشیدم .

                         مسجد الحرام

برای به بهشت رسیدن گاهی باید پیاده بود ، تهی شد ، تنها شد ... نه ، حتی بالاتر از بهشتی شدن ،  برای خدایی شدن باید بی رنگ شد ، ابری شد ، باید خدایی شد .
باز زمان عاشقی و مستی شده ... حاجی لباس احرام می پوشد و من اشک می ریزم ، طواف می کند و مستی می کند و من یاد خاطرات می کنم . حاجی مست سعی هست و من هنوز در خم کوچه مانده ام . حاجی تصدق خانه ات می رود و من از اتاقم در آسمان محرم می شوم و طوافت می کنم . 
الها من همان میهمان امسالت هستم که هنوز بازنگشته دلش تنگ خانه ات شده ...

پاورقی :
1 - عکس های خیلی قشنگ تری از مسجد الحرام حتمن دیدید اما این عکس رو چون خودم گرفتم این و انتخاب کردم برای وبلاگ .


یکشنبه 86 آذر 25 | ساعت 10:10 صبح                     نظرات دیگران [ نظر]

پیاز چیز خیلی بدی است !
پیاز حتی از اسرائیل و امریکا هم بدتر است !
پیاز خیلی ما انسان ها را اذیت می کند !
پیاز هر بار اشک ما انسان ها را در می آورد اما دیدن جنایات اسرائیلی ها هر بار اشک ما را در نمی آورد !
پس نتیجه می گیریم پیاز از همه چیز بدتر است !
.
.
.
پاورقی :
اما شاید یه نتیجه دیگه هم بشه گرفت . شاید احساس ما نسبت به دیدن جنایات اسرائیل و امریکا و هم قسماشون ضد ضربه شده ، شاید اشک ما نمی دونه چه موقع باید سرازیر بشه . شاید دیدن بدنای قطعه قطعه شده ، خونه های آوار شده ، مادرای داغ دیده ، بچه های کشته شده ،  دست و پاهای جدا شده و... از دیدن یه پیاز خرد شده راحت تره برای ما ، آره ؟ همینطوره ؟ چرا چشم ما اینقدر با بو و آب پیاز می سوزه و اشک می ریزه اما با بوی تعفنی که از کثافت کاری و ظلمی که این از خدا بی خبرا همه دنیا رو بر داشته نمی سوزه و اشک نمی ریزه ؟
اشک نعمت خدادادی و زیباییه ، قدرشو بدونیم .

یه پاورقی دیگه !  

عاشقانه ترین ، زیباترین ، با احساس ترین .... روز جهان رو بهتون تبریک می گم .روز اول ماه ذی الحجه سالگرد مبارک ترین ازدواج کائنات رو به همه تبریک می گم .


چهارشنبه 86 آذر 21 | ساعت 11:58 صبح                     نظرات دیگران [ نظر]

نمی دونم این سه نفر چند بار خدا رو صدا کردن در طول زندگیشون ...اعدام
نمی دونم تمام دیشب به چی فکر میکردن ...
نمی دونم خانوادهاشونم اونجا بودن یا نه ...
نمی دونم باید براشون نماز وحشت بخونم یا نه ...
من تا حالا هروئین ، تریاک و .... ندیدم .
نمی دونم چند نفر رو معتاد کردن ...
نمی دونم ....

 

پاورقی :

1- دلم می خواست خیلی مفصل تر بنویسم ، راستش حرف برای گفتن زیاد داشتم . اما موقع به روز کردن یه بزرگی نمی گذاشت حواسم جمع باشه .
2- با اجازه آقایان فخری ، نجمی ، فضل الله نژاد و تمامی کارکنان و ساکنین دفتر توسعه وبلاگ دینی به علت قطعی خط تلفن خونه ، این پست رو از دفتر توسعه  ارسال کردم .


یکشنبه 86 آذر 11 | ساعت 5:11 عصر                     نظرات دیگران [ نظر]

مدتی بود با یکی از بچه ها قرار می ذاشتیم بریم بیرون ، نیم ساعتی با هم باشیم و صحبت ( در واقع غیبت !) کنیم و بستنی بخوریم. همینطوری ...الکی ... خوش باشیم . برنامه هامون هماهنگ نمی شد تا اینکه دیشب قرار گذاشتیم و رفتیم .
خوش بودیم ، می خندیدیم ، چیپس و پنیر و بستنی نابی خوردیم . حرف زدیم ، غیبت کردیم ! و خندیدیم . از کافی شاپ اومدیم بیرون اما انگار هنوز از با هم بودن سیر نشده بودیم و برای گفتن حرف داشتیم . دوستم گفت : هوا سرده ، بریم یه چیز داغ بخوریم روی بستنی مزه میده !
جلوی یه مغازه پارک کردم ، دوستم رفت 2 تا کاسه فرنی داغ بخره ، منم تو ماشین نشستم و به اطرافم نگاه می کردم . چشمم افتاد به یه پسر بچه 7 ، 8 ساله که یه جعبه دستش بود پر از کاغذای تا شده فال و جلوی در بستی فروشیا و کافی شاپا چرخ می زد و دنبال زوجای جوون می گشت تا ازش یه فال بخرن و این برگه فال بشه موضوع حرف زدن و خندیدنشون ، اما دختر پسرای جوون نمی دونستن که همون چیزی که برای اونا موضوع خندیدن می شه  روزیه پسرک می شه . نمی دونستن که نون شب پسرک رو باید قناری تو دستش نوک بزنه و بر داره . نمی دونستن این فالی که به نیت زندگی آینده یا عاقبت دوستی شون از پسرک می خرن تمام رزق اون روز پسرک فال فروش حساب می شه .
من همچنان نگاه می کردم به پسرک که چه جوری به 206 مشکی رنگی تکیه داده بود که دختر و پسر جوونی توش نشسته بودن و من احساس می کردم در عین نزدیکی چقدر فاصله بین پسرک و مسافرای اون ماشین هست . نمیدونم چرا اون فاصله چند سانتی متری رو چندین هزار فرسخ می دیدم ....
نمی دونستم باید به مانتوی 30 هزارتومنی که تنم بود فکر کنم یا به کلاه پاره ای که سر پسرک فال فروش رو از سرما حفظ کرده نگاه کنم ؟!!!
نمی دونستم باید به ماشین زیر پام ، به گوشی موبایلم ، به اودکلن 50 هزار تومانی ، به اتاق گرمی که داشتم ، به کیفم که صب از بانک پرش کردم ، به کارت اعتباری دوستم که پر از پول بود ، به.... فکر کنم یا به دستای پسرک که از سرما بی حس شده بود ، یا به چشمای معصومش ، یا به جعبه ی فالش یا به .... خیره بشم .
پیش خودم گفتم باید امشب 2 تا فال بگیرم ، یکی برای پسرک ، یکی برای همه ما آدمای سرخوش .

بسم الله گفتم و ....
فال پسر بچه فال فروش شد : بنی آدم اعضای یکدیگرند ......

فال همه ما هم شد : کی میگه بنی آدم اعضای یکدیگرند ...؟!؟!؟! ( ببخشید اگه فال ما مثل فال پسرک قشنگ در نیومد !!! )

 


یکشنبه 86 آذر 4 | ساعت 6:19 صبح                     نظرات دیگران [ نظر]

دکتر گفت : باید از دهان شویه استفاده کنی ، خلال دندون و نخ دندون رو فراموش نکن ، مسواک رو مرتب و دقیق بزن تا همیشه از شر میکروب هایی که ممکنه توی دهانت جمع و باعث بیماریت بشن خلاص بشی . 
تشکر کردم و اومدم بیرون . پیش خودم گفتم اگه با این چند تا کار ساده که همیشه انجام میدم سلامتی من حفظ میشه چرا سهل انگاری کنم تا برام مشکلی پیش بیاد . آدم عاقل همیشه پیشگیری میکنه نه درمان . تو این فکرا بودم که به خودم گفتم آیا واقعاً بهداشت دهان اینطوری حفظ میشه ؟! چی کار کنم که هیچ وقت از جانب دهان ، دندون و زبون دچار مشکلی نشم ؟!؟ وقتی اومدم خونه رفتم سراغ کتابخونه بابا و یه کتاب دیدم در همین مورد ، یه جورایی به بهداشت دهان ربط داشت وقتی کتاب رو خوندم دیدم من چقدر نسبت به بهداشت دهانم کم توجه هستم .
داشتم فکر میکردم وقتی میشه راست گفت چرا دروغ ؟
وقتی میشه شکر کرد چرا کفر ؟
وقتی میشه سلام کرد و لبخند زد چرا تهمت و ناسزا ؟
وقتی میشه قرآن خوند چرا پر حرفی ؟
وقتی میشه به بزرگتر احترام گذاشت چرا اوف ؟
وقتی میشه دوستانه امر به معروف کرد چرا دعوا ؟
وقتی میشه ...
و همه ما هزاران هزار از این وقتی میشه ها بلدیم ، اما به چندتاش عمل میکنیم ؟ با حفظ زبون میشه شر خیلی از مشکلات رو از سرمون کم کنیم ، میشه خیلی از دلا رو نشکونیم ، میشه خیلی بهتر زندگی کنیم . به نظرم اگه باور کنیم که زبان تنها عامل صعود و سقوط آدمهاست خیلی بیراه نرفتیم . این طور نیست ؟

پاورقی :
1 - مطالب بالا رو اول به خودم ، بازم به خودم ، بازم به خودم و نهایتن بازم به خودم و بعد به بقیه دوستان یادآوری کردم .

2 - نباید عید به این بزرگی رو توی پاورقی تبریک گفت اما از همین جا تولد امام رضا (ع) رو به همه ی پارسی بلاگی ها و غیر پارسی بلاگی ها تبریک میگم . از مشهدی ها هم شدیدن التماس دعا داریم . خیلی دوست داشتم میتونستم همراه بابا برم مشهد اما حیف که سفرشون مردونه بود !

3 - خیلی ها ازاین روزای قشنگ خاطرات خوبی دارن . از چند سال پیش و شب تولد امام رضا ، هوای سرد و بارونی ، خیابونای چراغونی... امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشید .

 


پنج شنبه 86 آذر 1 | ساعت 8:41 صبح                     نظرات دیگران [ نظر]