سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

چند سالی میشه که مامانٍ من ، روز هفتم محرم شیر نذری میده . اولا علت این نذرشو نمی دونستم . بای ذنب قتلت
وقتی پاپی مامان شدم تا علت این نذرو بدونم بهم گفت ....                                                                             
گفت : عاقبت بخیری تو و خواهر و برادرت .
گفتم : حالا این نذر برای کی هست ؟
گفت : برای حضرت علی اصغر ، من شما سه تا رو سپردم به حضرت علی اصغر .
پیش خودم فکر کردم ما سه تا آدم گنده ( شما خرس گنده بخونید ) رو سپرده به یه طفل شش ماهه ؟! کجای دنیا ، کدوم دین ، کدوم مذهب وجود داره که توش همچین اعتقاد و همچین چیزایی باشه ؟ ما سه تا که کسی نیستیم همه عالم رو حضرت علی اصغر می تونه با دستای کوچیکش حفظ کنه و بچرخونه . شما نظری غیر از این دارید ؟             

 

 

 

                   


سه شنبه 86 دی 25 | ساعت 10:30 عصر                     نظرات دیگران [ نظر]

         خدا حافظ

 خداحافظ  ........   








                    


دوشنبه 86 دی 24 | ساعت 1:51 صبح                     نظرات دیگران [ نظر]

محرم از راه رسیده است .
باید دوباره لباس سیاه خود را بپوشم ، باید خودم را خانه تکانی کنم . باید به اصل خویش بازگردم ، به یک ظهر داغ ،پا به پای عطش کودکان بسوزم ، با ضجه های زینب ( سلام الله علیه )آتش بگیرم ، 72 بار حروله کنان بر مدار شعله های عشق سوختن را تجربه کنم .
محرم تمرین سوختن است ، تمرین شعله ور شدن ، مشق ققنوسی بودن ، تمرین سوختن در آتش عشق ، مشق فداکاری و ایثار ، تمرین جانبازی با دستان بریده ، محرم تمرین عاشقی ست با سر بریده ، محرم مقصدی ست برای مبداء ، محرم رجوعی دوباره ، محرم ...
 سلام بر محرم که فاطمیه ای دیگر از اشک را برای چشمان ما به راه می اندازد ، سلام بر استواری غیر قابل ترسیم عاشوراییان ،سلام بر آن گام های شکیبا .
نه اشک ها در چشم دوام می آورند نه حرف ها بر زبان ، روایت درد آسان نیست و من بسیار ناتوان در گفتن نا گفتنی ها ...
سعی زینب ( سلام الله علیه ) میان سر و تن از هم جدا ، غروب 72 خورشید ، اسارت فرزندان رسول ، تحمل این همه مصیبت و داغ و تشنگی و اسارت همه آنچه در تصور ما جای نمیگیرد برای چیست ؟ عظمت این حادثه استخوان های تاریخ را خورد کرده ، لباس های مشکی تقویم بوی قتلگاه می دهد ... که چه ؟ که هیچ ، نگران نباشیم . به صرف اینکه هر شب روضه ای برویم و شاید اشکی بریزیم و شامی بخوریم کافی ست . ما وظیفه امان را در برابر آن قیام عظیم انجام داده ایم . هیچ نگران نباشیم !!!

پاورقی :

بچه های قمی شما امسال جای خالی آقای مشکینی رو تو شبهای قدر احساس کردید ؟ صدای بک یا الله های آقای مشکینی هنوز تو گوشمه . بیایید دعا کنیم تا برنامه سخنرانی هر صبح جمعه ی آقای مجتهدی از دستمون نره .
  


شنبه 86 دی 22 | ساعت 1:5 عصر                     نظرات دیگران [ نظر]

سلام . رسم سلام هم رسمه خوبیه هااااا ! حال شما خوبه ؟ما رو نمی بینید خوشید ؟ سالمید ؟ سلامتید ؟
این روزا همه عمو یادگار شدن و از سرما رفتن تو غاراشون و در نمی یان . همه چیز تعطیل شده . مدرسه ها ، مدرسه ها ، مدرسه ها ! (آخه این جای قضیه برای همه جالب تر بود) ، بعضی جاها اداره ها ، دانشگا ها . خلاصه همه سرما زده شدن . گفتن بدون زنجیر چرخ حتی پیاده هم راه نرید . باید چوب اسکی داشته باشیم . همه چیز یخ زده ، گاز داره قطع میشه ، هیزم نیست ، آذوقه جیره بندی شده ، راستی چند نفر از سرما جان باختند ؟! .... ! نه شاید هنوز اوضاع اینقدر هم وخیم نشده اما واقعن هوا سرد شده . همه جا تعطیل شده ولی عشق تعطیل نیست . هنوز هم وجودمان از گرمای عشق شعله ور است . هنوز هم اگر همه جا و همه چیز از سرما یخ ببنده و همه جا تعطیل بشه قلب ما از حرارت عشق سوزان است و دوست داشتن در دولت ما تعطیل نیست .

پاورقی :
بدون اینکه رهبر و رئیس جمهور و دولت و ملت و کسی بخواد و دستور بدن ، بدون اینکه کسی بتونه دخالت کنه خدا خواست دو سه روز کشور و بخوابونه و تعطیل کنه . خدا خواست این بار این جوری قدرت نمایی کنه . و چقدر زیباست این قدرت نمایی . لذت ببریم از این همه زیبایی و وقتی در گرمای اتاقمون کنار خانواده هستیم نمی گم کار خاصی کنیم فقط به یاد فقرا باشیم . کسایی که مثل ما راحت نیستن .کسایی که ... خدایا شکرت


دوشنبه 86 دی 17 | ساعت 8:15 عصر                     نظرات دیگران [ نظر]

پدرم خوش آمدی ، زیارتت قبول ، حاجی شدنت مبارک .
می دانی چقدر دلم برایت تنگ شده بود ؟
این روزها که در خانه نبودی زیاد به یادت بودم . داشتم فکر می کردم که ....
آن روزها که پاهایم تازه جان گرفته بود و قدم زدن را تجربه می کردم بازوان تنومندت و دستان مهربانت پناهم بود . آن زمان که سوار بر دوچرخه رکاب زدن را یاد می گرفتم حفظ تعادلم را مدیون نگاه گرمت بودم . در تمام روزهای مدرسه رفتنم ، در روزهای بزرگ شدنم همیشه از حمایت هایت بی نصیب نمانده ام . همیشه نگاهم دنبال صورت مهربانت می گشت ، همیشه وجود نحیفم را گرمای پدرانه ات پناه بوده ، و اکنون که ادعای بزرگ شدن دارم و خواهان استقلالم هنوز هم محتاج مهربانیت هستم .
پدرم ، تو همیشه نمونه بوده ای و من همیشه دختر بد بابا بودم ! همیشه شیطنت کردم و تو فقط لبخند زدی . 
پدرم ، مایه ی افتخارم ، مهربانم ، غرورم ، پناهم ، همه وجودم ، عزیز دل دخترت ، دلم برایت تنگ شده .دلم برای نماز خواندنت ، قنوت گرفتنت ، حرف زدنت تنگ شده . فردا که به خانه آمدی باید بنشینم و سیر تماشایت کنم .

پاورقی :

1- الهی قربون اون کله کم موی خوشگلت برم این پست از وبلاگ من ، فقط مخاطبش شمایی بابای مهربون . می خواستم عکست رو هم بذارم اما زیادی خوش تیپی گفتم نذارم بهتره !!!
2-بابا امروز از مکه میاد ، و من چون زیاد دلم براش تنگ شده بود ترجیح دادم عطسه وبلاگی کنم اینجا . برای همین این پست هم نظراتش خصوصی میشه با اجازه .  

 


پنج شنبه 86 دی 13 | ساعت 2:8 صبح                     نظرات دیگران [ نظر]

همایش مجامع وبلاگ نویسی بود دیروز .
نمی خوام از همایش بگم . یا از صحبتای پر از انتقاد آقای پناهیان که مثل همیشه حرفاشون مفید و کمی عصبانی بود .
نمی خوام از صحبتا و خنده ها و خاطره تعریف کردنای آقای انجوی نژاد بگم .
نمی خوام از وبلاگ نویسی و کار فرهنگی بگم .
نمی خوام از دیدارهایی بگم که تازه شد .
نمی خوام از اتفاقای سفر نیم روزه ی ما به تهران بگم .
نمی خوام حتی از حسن بگم .
می خوام از مادر حسن بگم . از صبرش ، از متانتش ، از احساسش و از مادر بودنش .
خدایا شکوه نمی کنیم ، گلایه ای نداریم . خدایا به رضای تو گردن می نهمیم و راضی هستیم به امر و تصمیم تو . اما متعجبم از صبر مادر حسن و تمام مادرانی که در معرض چنین امتحانی قرار گرفته اند . می خواستم بگم مصیبت دیدم واژه ی بدی است . مصیبت را ما درست میکنیم نه خدا . خدا که به بنده هاش مصیبت نمی دهه . پس می گم امتحان ، امتحانی از جانب خدا ، امتحانی از نور .
مادر تمام امیدش ، عشقش ، جووانیش ، ثمره ی زندگیش فرزندش است .
مادر من میگه برای پدر و مادر شیرین ترین و لذت بخش ترین سن فرزنداشون یکی تو خردسالیه که تازه زبون در میاره و شیرین زبونی میکنه یکی وقتی که بچه ی آدم بزرگ میشه ، دانشگاه می ره ، ازدواج میکنه . و مادر حسن ، حسنشو ، عزیز دلشو ، شاخ شمشادشو تو بهترین سن از دست داد .
مادر حسن ، خانوم نقوی عزیز و دوست داشتنی نگران حسن نباشید . وقتی دعای شما بدرقه ی راهش باشه ، وقتی شما ازش راضی باشید جاش تو بهشته . مادر حسن خدا برای قطره قطره اشک ما ، برای ذره ذره وجود شما که از دوری حسن آب میشه ارج قائله . مادر حسن ، حسن تو بهشت نشسته و داره از اونجا هم از شما درس میگیره و صبر و تحمل شما رو تماشا میکنه .
ما هم برای شادی روحش دعا میکنیم .


سه شنبه 86 دی 11 | ساعت 3:38 عصر                     نظرات دیگران [ نظر]

برای آنانکه وادی سعی را پیموده اند ،
برای آنانکه احرام عشق را آزموده اند ،
برای آنانکه رفع عطش با زمزم اسماعیل کرده اند ،
برای آنانکه سِر عرفه ، حرا و رمی جمرات را ادراک نموده اند و تعلقات را به قربانگاه برده اند ،  
می نویسم که :

                    بر احوالات شما غبطه می خورم ....

 

پاورقی :

1- حاجیا حسابی کچل شدن و دارن کم کم بر میگردن ( ان شا الله همتون کچل .... نه ! حاجی بشید )
2 - عید غدیر و تولد حضرت مسیح مبارک .
3- کریسمسی ها ، کریسمستون مبارک ...!


سه شنبه 86 دی 4 | ساعت 3:19 عصر                     نظرات دیگران [ نظر]
   1   2      >