نامه های عاشقانه ی پر شور نوشتن ، از متداول ترین بازی های مبتذل عصر ما شده است ، چرا که عشق را محک نمی توان زد و هیچ معیاری در کار نیست .
عشق ، آنگاه که به واژه تبدیل شد ، و به نگاه ، و به آواز ، و به نامه ، و به اشک ، و به شعر ، و در بسته بندی های کاملن متشابه به مشتریان تشنه عرضه شد در هر بازاری می توان آن را خرید و به معشوق هدیه کرد و همین عشق را تحقیر کرده است .
دیگر سخن عاشقانه گفتن ، دلیل عشق نیست ، آواز عاشقانه خواندن ، دلیل عاشق بودن نخواهد شد . وای بر آن روزی که چیزی - حتی عشق - عادت مان شود . عادت ، همه چیز را ویران می کند .از جمله عظمت دوست داشتن را، تفکر خلاق را ، عاطفه ی جوشان را . مشکل من این است که مدتهاست می بینم از عشق ، بسیار سخن می گویند و بیشتر ، آنها می گویند که اصلن اهل ولایت عشق نیستند .
عاشق کم است و سخن عاشقانه فراوان !
عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست . تازگی ذات عشق است ، طراوات بافت عشق است .
و این همه از همه کس بر نمی آید . عاشق شدن و عاشق ماندن مرد می خواهد . هر علاقه ای که دوست داشتن نیست ، هر دوست داشتنی که عشق نیست . ما با رفتارها و آشناییهایمان عشق را به بد نامی کشیده ایم . تا نگاهی به نگاهی گره می خورد و اندک زمانی می گذرد دریا دریا عشق است که در آن میان رد و بدل می شود و حال آنکه در واقع این چنین نیست و بر عکس ، زمانی که عشقی وجود دارد ، گاه پشت پرده ی ضخیم حیا و شرم پنهان میشود چرا که کسی نیست باور کند این عشق را و حمایت ....
پاورقی :
ذهن بی قرار ، کلام بی مقدمه و آشفته ی منو ببخشید ....
دعاکنیم در حق همدیگه .
به حرفای آقای مدیر توجه کنیم .