همایش مجامع وبلاگ نویسی بود دیروز .
نمی خوام از همایش بگم . یا از صحبتای پر از انتقاد آقای پناهیان که مثل همیشه حرفاشون مفید و کمی عصبانی بود .
نمی خوام از صحبتا و خنده ها و خاطره تعریف کردنای آقای انجوی نژاد بگم .
نمی خوام از وبلاگ نویسی و کار فرهنگی بگم .
نمی خوام از دیدارهایی بگم که تازه شد .
نمی خوام از اتفاقای سفر نیم روزه ی ما به تهران بگم .
نمی خوام حتی از حسن بگم .
می خوام از مادر حسن بگم . از صبرش ، از متانتش ، از احساسش و از مادر بودنش .
خدایا شکوه نمی کنیم ، گلایه ای نداریم . خدایا به رضای تو گردن می نهمیم و راضی هستیم به امر و تصمیم تو . اما متعجبم از صبر مادر حسن و تمام مادرانی که در معرض چنین امتحانی قرار گرفته اند . می خواستم بگم مصیبت دیدم واژه ی بدی است . مصیبت را ما درست میکنیم نه خدا . خدا که به بنده هاش مصیبت نمی دهه . پس می گم امتحان ، امتحانی از جانب خدا ، امتحانی از نور .
مادر تمام امیدش ، عشقش ، جووانیش ، ثمره ی زندگیش فرزندش است .
مادر من میگه برای پدر و مادر شیرین ترین و لذت بخش ترین سن فرزنداشون یکی تو خردسالیه که تازه زبون در میاره و شیرین زبونی میکنه یکی وقتی که بچه ی آدم بزرگ میشه ، دانشگاه می ره ، ازدواج میکنه . و مادر حسن ، حسنشو ، عزیز دلشو ، شاخ شمشادشو تو بهترین سن از دست داد .
مادر حسن ، خانوم نقوی عزیز و دوست داشتنی نگران حسن نباشید . وقتی دعای شما بدرقه ی راهش باشه ، وقتی شما ازش راضی باشید جاش تو بهشته . مادر حسن خدا برای قطره قطره اشک ما ، برای ذره ذره وجود شما که از دوری حسن آب میشه ارج قائله . مادر حسن ، حسن تو بهشت نشسته و داره از اونجا هم از شما درس میگیره و صبر و تحمل شما رو تماشا میکنه .
ما هم برای شادی روحش دعا میکنیم .