سلام ضحي خانوم
حالت خوبه؟
من قديما خيلي به خودم سخت مي گرفتم تو ارتباط با خدا.
فقط خوندن ادعيه ي مختلف و قرآن و از اين جور حرفا رو وسيله ي ارتباطم با خدا مي دونستم. يه بار نشستم خوب فکر کردم ديدم من اين همه دعا رو خوندم ولي يه بارم نشده که به ترجمه ش دقت کنم ببينم اصلا من چي دارم به خدا مي گم. فقط خواستم دعا رو خونده باشم تا بعدا که با خدا تسويه حساب مي کنم آمار ادعيه و مناجات هايي که خوندم را بدهم.
خودمونيم چقدر زشته يکي باهات حرف بزنه ولي خودش ندونه چي داره ميگه.
ديدم اي داد بيداد من دارم مثلا تو فلان دعا به خدا ميگم که تو براي من محبوب ترين و عزيزتريني؛ ولي من خيلي چيزاي ديگه رو بيشتر از خدا دوست دارم. من اصلابه ياد خدا نبودم که.
من داشتم با اون دعايي که مي خوندم فقط خودم رو گول مي زدم، داشتم به خدا دروغ مي گفتم.
جالبه بعضي جاها دقيقا حرف دل خودم تو دعا اومده بود. من حرف دلم را به زبان عربي به خدا گفته بودم ولي خودم اصلا نفهميده بودم چي گفتم.
از اون روز تصميم گرفتم هر جمله اي که به زبان عربي به خدا ميگم اول معنيش رو بخونم بعد رو زبونم جاري کنم تا بدونم چي دارم به خدا ميگم. بعد از اون واقعا از خوندن ادعيه لذت مي بردم. چون مي دونستم چي دارم به خداي خودم ميگم.
خيلي وقتام که حال خوندن ادعيه رو نداشتم با همون زبون خودموني خودم با خدا حرف زدم. خصوصا مواقعي که شدت دل گرفتگيم بيش از حد بود.