البته ميشه يه جور ديگه هم به قضيه نگاه كرد؛ احساس خوشبختي.
به نظر من احساس خوشبختي و لذت بردن از زندگي توي وجود اون بچه بيشتر از اون احساس خوشبختيايه كه شخصيتهاي اين روايت دارن.
خوشبختي اون بچه خيلي دم دسته؛ خيلي هم بسيطه. اما خوشبختي ما خيلي پيچيدهست. خوشبختي يا احساس خوشبختي.
اون پسربچه اگه توي يه ساعت 20 تا فال بفروشه خوشحالترين آدم روي زمين ميشه؛ اما ما گرچه زياد تفاوتي با اون نداريم و يه اتفاق كوچيك ميتونه كلي احساس خوشبختي بهمون تزريق كنه؛ اما به هر حال اون احساس توي ما خيلي پيچيدهتر و سختتره.
از اين يادداشتتون خيلي لذت بردم؛ شايد به خاطر اينكه بيواسطه از ذهن نويسنده به ذهن مخاطب منتقل ميشه؛ نه نيازي به استدلال زياد داره و نه توجيه و تاويل.
موفق باشيد.